مدح و توسل به امام جعفر صادق علیه السلام
سیدی مدح تو گویم که تو ممدوح خدائی ششمین حجت حق نجل رسول دو سرائی صادق الوعدی و مصداق صداقت همه جائی مـخـزن عـلـم خـدا مشعل انـوار هـدائی گـوهـر پـنـج یـم نـور و یـم شـش دُرِ نـابـی هـمـدم پـنـج رسـل هـمـسـخـن چار کـتـابـی علم چون سایه به هر عصر به دنبال تو آید حلم پیش گـل لبخـنـد تو آغـوش گـشـاید روی نادیدهات از چـشـم همه دل برباید که تواند که تو را غـیر خـدا مدح نماید مگر از چشمۀ عـرفان دهن خـویش بـشویم تـا تـوانـم سخـن از جـابـر حـیـان تو گـویـم دانش خلق بوَد قطرهای از بحر کـمالت حسن غیب ازلی جلوهگر از مهر جمالت عرشیان یکسره زانو زده در پیش جلالت ملک و جن و بشر را عطش جام وصالت همـه گـوشـنـد کـه گـیـرنـد تجـلاّ ز کـلامت همه مشتاق سخن از لب جـانبخـش هشامت مؤمن طاق تو بر طاق سپهر است ستاره بوبصیر تو بصیرت به بشر داده هماره چشم هارون درت لاله برآرد ز شراره دو درخشان دُرِ ناب تو هشام است و زراره مـکـتـب دهـر دگـر مـثـل تـو اسـتـاد نـدارد تـا کـه شـاگـرد هـمـانـنـد ابـوحـمــزه بـیــار توئی استاد و اساتـیـد جهان آیـنـهدارت بوده شاگرد در ایراد سخن چار هزارت تا لب خویش گشائی همه بی صبر و قرارت باغـبانی و نکویان همه گـلهای بهارت جلوهگـر در فلک، علم سـه خورشید منیرت «شیخ طوسیِ»تو و «مجلسی»و«خواجه نصیر»ت «شیخ انصاری»یک شاخه گل از باغ کمالت زهی از «شیخ مفید» تو و آن بحر زلالت «کافیِ» «شیخ کلینی» است فروغی ز جلالت «مرتضی» و «رضی» استاد اصولند و رجالت «ابن طاوس» تو در مکتب توحید درخـشد تـا قـیـامت بـه دل و دیـدۀ ما نـور بـبـخـشـد نهضت کرب و بلا داد بر از علم کلامت بلکه اعجـاز حسینبنعـلـی کرد قیامت جـوشـش خـون امام شهدا داشت پیامت تا صف حشر ز خون شهدا باد سلامت تـا ابـد مـشـعـل تـوحـیـد تو خـاموش نگردد انـقـلاب تـو و جــد تـو فــرامـوش نـگــردد چه ستمها که ز منصور ستمکار کشیدی جگرت سوخت از آن زخم زبانها که شنیدی سوختی، دم نزدی، داغ بنی فاطمه دیدی دل شب، پای پیاده ز پیِ خصم دویـدی ریخت در خانه تو خصم ستمگر به چه جرمی؟ شعـلـۀ آتـش و بیـتاللهِ اکـبـر به چه جرمی؟ گریهها عقده شد ای یوسف زهرا به گلویت دشمنان شرم نکـردند نکـردند ز رویت همه دیـدنـد غـبار غـم و اندوه به مویت قاتـلت تیغ کـشید از ره بـیـداد به سویت عاقبت دست عدو زهر جفا ریخت به کامت بـضعـۀ پـاک نـبـی بـر جگـر پـاره سلامت! دوست دارم که نهم چهره به خاک حرم تو سوزم و شمعصفت اشکفشانم ز غم تو چه شود ای به فدای تو و لطف و کرم تو که دم مرگ بوَد بر سر چـشـمم قـدم تو چه شود ای به دل «میثم» دلسوخـته داغت که بسوزم به سر تربت بیشمع و چراغت؟ |